۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

به یاد بزرگ مرد تاریخ ایران دکتر مصدق



جلسه دیوان لاهه روز 19 خرداد 1331 تعیین شده بود. می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود ، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت . در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست .


قبل از شروع جلسه ، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست ، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست . جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند ، اما پیرمرداصلاً نگاهش هم نمی کرد . جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید ، جای شما آن جاست .
کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت : شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است ؟
نه جناب رییس ، خوب می دانیم جایمان کدام است . اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه ؟
او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آباء و اجدادی ماست نه سرزمین آنان .
سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت. با همین ابتکار و حرکت ، عجیب بود که تا انتهای نشست ، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد . [1]
___________________________________________________________


سرنوشت مصدق:
مصدق پس از کودتای ۲۸ مرداد در دادگاه نظامی محاکمه شد. او در دادگاه از کارها و دیدگاه‌های خود دفاع کرد. دادگاه وی را به سه سال زندان محکوم کرد. پس از گذراندن سه سال زندان، دکتر مصدق به ملک خود در احمد آباد رانده شد و تا پایان زندگی زیر نظارت شدید بود.
در سال ۱۳۴۲ همسر دکتر مصدق، خانم ضیاالسلطنه، در سن ۸۴ سالگی درگذشت. حاصل ازدواج وی و دکتر مصدق دو پسر و سه دختر بود.
در ۱۴ اسفند ماه ۱۳۴۵ ساعت ۶ صبح دکتر محمد مصدق بدلیل بیماری سرطان، در سن ۸۴ سالگی درگذشت. مصدق وصیت کرده بود او را کنار کشته‌شدگان ۳۰ تیر در ابن بابویه دفن کنند، ولی با مخالفت شاه چنین نشد و او در یکی از اتاقهای خانه‌اش در احمدآباد به خاک سپرده شد.[2]


این هم فیلم سخنرانی "پدر طالقانی"مربوط به اولین نماز جمعه بعد از انقلاب



مرحوم دكتر مصدق مي‏گفت: من نه مرد مدعي حكومت اسلامي‏ هستم نه مي‏خواهم هميشه حاكم و نخست وزير شما باشم، مجال بدهيد، بگذاريد من قضيه نفت را حل كنم. ... اين جناح را جدا كردند ... آمدند دومرتبه سراغ مرحوم آيت الله كاشاني، از راه نفسيات، اين نهضت مال تو است، دكتر مصدق چكاره است؟ تمام دنيا به دست توست، دور آن پير مرد را جاسوس‏هائي كه ما از نزديك مي‏شناختيم گرفتند، او را از او جدا كردند،‏ يادم هست روزي را كه گفتگو در بين مردم بود كه مرحوم آيت الله كاشاني حمايت از زاهدي مي‏كند و توطئه‏اي در كار است، به تنهائي رفتم منزل ايشان در همين قسمت پل چوبي، تنها بود، در اتاقي به انتظارش نشستم، آمد ظرف خربزه‏اي در دستش بود بعنوان تعارف جلوي من گرفت، تا خربزه را ديدم گفتم حضرت آيت الله دارند زير پايت پوست خربزه مي‏گذارند، مواظب باش، گفت نه اين طور نيست من حواسم جمع است. گفتم من شما را مردي پاك و مبارز (مي‏دانم) مبارزه شما در عراق عليه انگلستان، در نهضت عراق فراموش شدني نيست شما اين مزايا واين سوابق را داريد درست متوجه باشيد تفرقه ايجاد نشود، گفت خاطرتان جمع باشد.

    برادر‏ها، فرزندان، چقدر انسان بايد تجربه كند؟ كافي نيست؟ ... دكتر مصدق دنياي خاور ميانه را تغيير داد و به دنبالش مصر انقلاب شد، الجزيره انقلاب شد ولي ما محكوم شديم! ... ما متلاشي شديم..."[3]



پیرمرد وقتی فوت کرد چه استقبالی از او کردند اما دیر شده یود.مصذق روزها قبل در تنهایی اش در بی وفایی مردم اش گریسته بود و مرده بود .مردم دیر فهمیدند .خیلی دیر خبر مرگش را چاپ کردند . در همان 18 ماه انفرادی مصدق ذره ذره می مرد و مردم نفهمیدند .
فقط کمی کمی کمی گاهی تاریخ بخوانیم .

1: مرکز اسناد 
2: ویکی پدیا  
3:سخنراني آيت الله طالقاني بر مزار دكتر مصدق

2 نظرات:

علیرضا گفت...

سلام
ممنون مائده خانم که از مصدق هم یادی کردید. برای آشنایی بیشتر با عقاید مرحوم دکتر مصدق رجوع کنید به مطلب من در نشریه چشم انداز ایران(شمارش یادم نیست) به تاریخ اسفند 88 با عنوان "مصدق، خورشید بی غروب".
موفق و سلامت بمانی

سعید عبادزاده مصدق گفت...

خ م
گمان مبر که به اخر رسید کار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است

با پشتیبانی Blogger.
 

یک پرنده در قفس است طراحی شده توسط Insight . ترجمه و بهینه شده برای زبان فارسی توسط مجتبی ستوده